او نیامد

   هر صبح جمعه سراغت را از باد صبا مى‏گیرم، نشانى از کوى آشناى تو مى‏پرسم، اما باد صبا چون همیشه پاسخى ندارد. آه که غروب جمعه چه دلگیر است، چشمهاى ابرى منتظران هواى باریدن دارد. هفته‏اى دیگر نیز بى‏گل روى مولا سپرى شد، چه سخت و طاقت‏فرساست: «عزیزٌ علىّ أن أرى الخلق ولاترى ولاأسمع لک حسیسا ولانجوى».   

امروز هم جمعه است و...

وقتی می خواهم تاریخ بالای صفحه را بنویسم؛ تصمیم میگیرم گوشه اش طوری که فقط خودم ببینم بنو یسم: جمعه و او نیامد!  

اما بسیار خوانا و درشت می نویسم 

" تا جمعه دیگر انتظارها باقی است "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد